ماهی هفت سین
چشمهایش پر از روشنى بود
مادرم هفت سین را که مىچید
گفت: بابا هم الان مىآید
رو به من کرد و آهسته خندید
در که وا شد، به خود گفتم اى واى
جاى ماهى هم امسال خالى است
باز شیطان در گوش من گفت
این پدر آدم بىخیالى است
خواستم تا به طعنه بگویم
تنگ خالى است، ماهى نداریم
دستهاى پدر زود گفتند
دخترم ما گناهى نداریم
اشک در چشمهایم تراوید
روى خود را به دیوار کردم
دستهاى زمخت پدر را
مثل یک واژه تکرار کردم
روى دریاى بىرنگ کاغذ
ماهى قرمزى را کشیدم
بعد با قیچى کند مادر
دور تا دور آن را بریدم
اینک آن ماهى کاغذى را
بر سر هفت سین مىگذارم
اى پدر تازه مىفهمم این را
قد مادر تو را دوست دارم
علیرضا دهقانیان
تاریخ : پنج شنبه 92/1/1 | 7:0 صبح | نویسنده : رهرو | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.