بىتو اشکى خشکیده در چشم، بغضى ناشکفته در گلو و فریادى مرده برلبم.
بىتو ابرى سرگردان و سایهاى هراسان بر دیوار ترک بسته عمرم.
بىتو غروب هر پاییز، انجماد هر زمستان و شاخه خشک شکسته در توفانم.
باور کن بىتو سنگى اسیرم در مسیر تند سیلاب.
***
بىتو داستانى گنگ، شعرى ناموزون و سرودى سردم.
بىتو متنى بىپیام و پیامى بىپژواکم.
بىتو واژهها در تفسیر حیات بوى مرگ مىدهند.
آغازها پایان را فریاد مىکشند و همه راهها به بن بست ختم مىشود.
بىتو هر دقیقه قرن و هر نفس عمرى است و
شبها در انتظار سحر در سکوت و سردى به سر مىبرند.
بیا تا شب سحر را در آغوش گیرد و کودکان بهار را میهمان کنند.
بیا تا گلها، شکفتن و رُستن را در بهار ابدى تجربه کنند.
***
بیا تا در رکابت، کوچههاى شهرم را بار دیگر تکرار کنم؛
کوچههایى که در گام گامِ آن بذر شهیدى خفته
در انتظار باران تو امید شکفتن دارد.
بازآ... که من بىتابى حوصلهها، دیوار ترک خورده صبرها
و دشت عطش زده قلبها را نظاره کردهام.
بازآ که فانوس چشم ما بر جادهها است.
در امتداد نسیم بهارى است. با تو شکوفه مىشکفد،
چشمه مىجوشد، شب مىشکند و حیات آغاز مىشود.
برگرفته از نشریه دانشجویی (م. اخویان)
.: Weblog Themes By Pichak :.