مسجد جامع خرمشهر، قلب شهر بود که میتپید و تا بود مظهر ماندن و استقامت بود .
مسجدجامع خرمشهر، مادری بود که فرزندان خویش را زیر بال و پر گرفته بود و در بیپناه یپناه داده بود و تا بود مظهر ماندن و استقامت بود و آنگاه نیز که خرمشهر به اشغال متجاوزان درآمد و مدافعان ناگزیر شدند که به آن سوی شط خرمشهر کوچ کنند باز هم مسجد جامع، مظهر همه آن آرزوهایی بود که جز در پازپسگیری شهر برآورده نمیشد.
مسجد جامع، همه خرمشهر بود.
خرمشهر از همان آغاز، خونینشهر شده بود. خرمشهر خونین شهر شده بود تا طلعت حقیقت از افق غربت و مظلومیت رزمآوران و بسیجیان غرقه در خون ظاهر شود. و مگر آن طلعت را جز از منظر این آفاق میتوان نگریست؟
آنان در غربت جنگیدند و با مظلومیتبه شهادت رسیدند
و پیکرهاشان زیر شنی تانکهای شیطان تکه تکه شد و به آبو باد و خاک و آتش پیوست. اما… راز خون آشکار شد. راز خون را جز شهدادرنمییابند.
گردش خون در رگهای زندگی شیرین است اما ریختن آن در پای محبوب، شیرینتر است؛ و نگو شیرینتر، بگو بسیار بسیار شیرینتر است.
راز خون در آنجاست که همه حیات به خون وابسته است.
اگر خون یعنی همه حیات… و از ترک این وابستگی دشوارتر هیچ نیست پس، بیشترین از آن کسی است که دست به دشوارترین عمل بزند.
راز خون در آنجاست که محبوب خود را به کسی میبخشد که این راز را دریابد.
آن کس که لذت این سوختن را چشید در اینماندن و بودن جز ملالت و افسردگی هیچ نمییابد.
آنان را که از مرگ میترسند از کربلا میرانند. مردان مرد، جنگاوران عرصه جهادند که راه حقیقت وجود انسان را از میان هاویه آتش جستهاند. آنان ترس را مغلوب کردهاند تا فتوت آشکار شود و راه فنا را به آنان بیاموزد.
آنان را که از مرگ میترسند ازکربلا میرانند. وقتی که کار آن همه دشوار شد که ماندن در خرمشهر معنای شهادت گرفت،هنگام آن بود که شبی عاشورایی برپا شود و کربلائیان پای در آزمونی دشواربگذارند…
کربلا مستقر عشاق است و شهید سید محمد علی جهانآرا چنین کرد تا جزشایستگان کسی در آن استقرار نیابد.
شایستگان، آنانند که قلبشان را عشق تاآنجا آکنده است که ترس از مرگ، جایی برای ماندن ندارد. شایستگانجاودانند؛
حکمرانان جزایر سرسبز اقیانوس بیانتهای نور نور که پرتوی از آنهمه کهکشانهای آسمان دوم را روشنی بخشیده است.
.: Weblog Themes By Pichak :.