مهدى جان، امروز مىخواهم از سوز عشق برایت بگویم. از سوز عشقى که مرا مجنون تو کرده است؛
امّا هزار افسوس که خانه دلم را براى تو مهیا نساختهام. عاشق تو هستم؛
نمىدانم این عشق سوزان در کجاى جانم جاى گرفته است که چنین بى تابم کرده.
مولایم، شرمندهام از اینکه خانه دلم را براى حکمرانىات مهیا نساختهام؛
از کاروان عاشقان واقعىات عقب ماندهام و مرکب را هوارى ندارم که به این کاروان شورانگیز دست یابم.
مىترسم هرگز به آستان جلالت ره نیابم و چون غبار بازمانده از کاروانها در تهیدستى و سرگردانى فرو روم،
بى هیچ آرامشى و پناهى.
دریا آشنایان به عمق دریاى عشق فرو رفتند و من در ساحل ماندهام.
نه چشمى دارم که آن همه زیبایى را ببینم و نه انسى با امواج که با آنها در آمیزم و نه پرتوى از عشق که به حقیقت راه یابم.
یا قاطع البرهان،
همه مرغان نغمه خوان به عشق تو مىسرایند. همه چشمهها به عشق تو مىجوشند.
گلها و گیاهان به عشق تو جان مىگیرند. ایمان دارم که
[دجّال]ها رسوا مىشوند و [سفیانى]ها سر به نیست مىگردند و فریاد تو،
نداى حیات بخش تو و مهرورزىهاى تو کران تا کران را در بر خواهد گرفت.
اى آقا و مولایم،
همه عاشقان دلسوختگانت از تو مىخواهند
خداى را براى نزدیک شدن ظهورت بخوانى تا غمها مان کاستى پذیرد.
.: Weblog Themes By Pichak :.