ظهر عطش علیرضا فولادى
ذوالجناح آمد و آیینه زخم است تنش
هر چه آیینه به قربان چنین آمدنش
این زبان بسته چه دیده است که در ظهر عطش
چشمه در چشمه سرشک است زبان سخنش
بى سوار از سفر کرب و بلا آمده است
مثل باغى که به تاراج رود یاسمنش
واى اى واى به خونِ که حنایى شده است
جابه جاى بدنش یال شکن در شکنش
با سکوتى به بلنداى هزاران فریاد
نوحه مىخواند و بانوى حرم سینه زنش
تاریخ : یکشنبه 91/9/12 | 8:50 عصر | نویسنده : رهرو | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.